لغت نامه دهخدا
اسپ چوگانی. [ اَ پ ِ چ َ / چُو ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) اسپی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد:
قامت خم، مرکب چوگانی راه فناست
عذرها بر طاق نه چون اسپ چوگانی رسید.صائب.
اسپ چوگانی. [ اَ پ ِ چ َ / چُو ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) اسپی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد:
قامت خم، مرکب چوگانی راه فناست
عذرها بر طاق نه چون اسپ چوگانی رسید.صائب.
اسب که برای چوگان بازی تربیت شده
💡 چابکی با خویش طرح ترکتاز افکنده است گوی دیگر می زند هر دم به چوگانی دگر
💡 چون کمان ابروش دارد قامت من چون کمان زلف چوگانیش پشتم گوژ و چوگانی کند
💡 هرگه که چو چوگانی زلف تو به پای افتد دل در خم زلف تو چون گوی به سر خیزد
💡 تا سپهر گوی زن بینی مه چوگان گذار خیز و در میدانش بریکران چوگانی نگر
💡 خوب رویان چو بمیدان تفاخر رفتند گوی برد از همه شان ابروی چوگانی تو