ابو اناس

لغت نامه دهخدا

ابواناس. [ اَ اُ ] ( اِخ ) عبدالملک بن جوّیه. اخباری است.

فرهنگ فارسی

عبدالملک بن جویه اخباری است

جمله سازی با ابو اناس

در آغاز به (مساله رهبرى ) و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى گويد: (روزقـيـامـت هـر گـروهـى را بـا امـام و رهـبـرشـان مـى خـوانـيـم ) (يـوم نـدعـواكل اناس بامامهم )
علی را گر اطاعت ناوری ای دل خجل مانی در آن روزی که یُدْعَی بِالْإمَام هر اناس استی
نبید خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرامست و نز عداد اناس
عرض كردند: دليلش را براى ما بيان كن. آن حضرت (در حالى كه جمعيت با ايشانبودند) نزد فرات آمد و صدا زد اناس، اناس، ((جرى ماهى )) ازداخل آب جواب داد: ((لبيك )). فرمود: كيستى ؟
فما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون
مؤ لف: ذيل كلام امام همان مضمون آيه (يوم ندعواكل اناس بامامهم ) است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال درخت فال درخت فال کارت فال کارت فال انبیا فال انبیا