کمانکشی

لغت نامه دهخدا

کمان کشی. [ ک َ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) عمل کمان کش. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان کش شود.
کمان کشی. [ ک َ ک َ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه چرام ( قسمت دوم از چهار بنیچه ایل جاکی کوه کیلویه فارس ) ( از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 89 ).

فرهنگ فارسی

عمل کمانکش

جمله سازی با کمانکشی

شهر کنارتخته از توابع کازرون دارای چهار محله به نام‌های بنکی، کمانکشی، گوریگاه
شهر کنارتخته در سال ۱۳۶۹ با الحاق روستای گوریگاه به محله‌های کنارتخته، کمانکشی و بنکی با درجهٔ یک رسماً به عنوان یکی از شهرهای استان فارس تأسیس گردیده‌است.
زلف تو در فریب دل چند کند سیه‌گری چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی
مده بغمزه اجازت دو چشم جادو را کمانکشی تو میاموز ترک و هندورا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال اوراکل فال اوراکل فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو