چوج

لغت نامه دهخدا

چوج. ( اِ ) اراک. شجرةالسواک درخت مسواک. مسواک. در بندرعباس آن را چوج مینامند. از این درختچه دوگونه در گرمسیرهای جنوب ایران بحال وحشی دیده میشود. از قبیل گااوما در بندرعباس و قسمی که در چاه بهار است. و میوه آن به کباث موسوم است. ( یادداشت مؤلف ). درختچه ای است که در کرانه های جنوب و نقاط گرمسیری ایران یافت میشود و نام علمی آن سلواد وراپرسیکا است. ( گیاه شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 274 ). چوج.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اراک
ارا ک ٠ شجره السواک درخت مسواک ٠ مسواک ٠ در بندر عباس آنرا چوج مینامند ٠

جمله سازی با چوج

رفیق خوب به است از برادر وفرزند اگر به دست تو آید چوجان عزیزش دار
خوانش چو خون حرام بود گرد آن مگرد نانش چوجان عزیزست از جان او مخور
برخی از شاگردان او از اساتید هنری رزمی شدند که بعدها با نام کاراته شناخته شد. از برجسته‌ترین آن‌ها می‌توان به چوجون میاگی، کنوا مابونی، کیودا شیگه‌هاتسو، کوکی شیروما،
گفتم ای جان جهان جز تو ندارم در دل گفت مائیم چوجان در دلت الله الله
ز دانش چوجان تو را مایه نیست به از خامشی هیچ پیرایه نیست
از فیض نور عقل و تجلی لطف حق چشمش چوجان پاک ودلش جان جان شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
متمایز
متمایز
کس کش
کس کش
گوت
گوت
الم
الم