لغت نامه دهخدا
قونسول. [ قُن ْ ] ( معرب، اِ ) رجوع به کنسول شود.
قونسول. [ قُن ْ ] ( معرب، اِ ) رجوع به کنسول شود.
( اسم ) کنسول: قونسولها و مامورین در خاک دولت عثمانی.
💡 نظر به مندرجات مراسله دولت شوروی به تاریخ ۲۵ ایون راجع به ابطال قضاوت قونسولها اتباع روسیه ساکن ایران و همچنین اتباع ایران ساکن روسیه از تاریخ امضاء این معاهده دارای حقوق مساوی با سکنه محلی بوده و محکوم قوانین مملکت متوقف فیها خواهند بود و به تمام کارهای قضایی آنها در محاکم محلی رسیدگی خواهد شد.
💡 از اراضی و مایملکی که در ایران متعلق به دولت تزاری سابق بوده محوطه سفارت روس در طهران و در زرگنده با تمام ابنیه و اثاثیه موجوده در آنها و همچنین محوطهها و ابنیه و اثاثیه جنرال قونسولگریها و قونسول گریها و ویس قونسول گریهای سابق روسیه در ایران در تصرف روسیه باقی بماند.
💡 طرفین معظمتین متعاهدتین به نیت توسعه روابط مملکتی متقابلاً در نقاطی که به رضایت طرفین معین خواهد شد تأسیس قونسولگریها خواهند نمود. حقوق و صلاحیت قونسولها در قرارداد مخصوصی که بلاتاخیر پس از امضاء این عهدنامه منعقد خواهد شد و همچنین مطابق قواعد و مقررات در هر دو مملکت نسبت به مؤسسه قونسولها معین خواهد شد.
💡 نظر به مندرجات مراسله دولت شوروی به تاریخ ۲۵ ایون (ژوئن) راجع به ابطال قضاوت قونسولها اتباع روسیه ساکن ایران و همچنین اتباع ایران ساکن روسیه از تاریخ امضاء این معاهده دارای حقوق مساوی با سکنه محلی بوده و محکوم قوانین مملکت متوقف فیها خواهند بود و به تمام کارهای قضایی آنها در محاکم محلی رسیدگی خواهد شد.