بی فغان

لغت نامه دهخدا

بی فغان. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فغان ) بی افغان. || سخت عمیق. ( یادداشت مؤلف ). که افغان کس را در آن کس نشنود. که افغان کس به کس نرسد:
زیرا که بر این راه تاختن تان
بس ژرف یکی چاه بی فغان است.ناصرخسرو.رجوع به بی داد، بی فریاد و فغان شود.

فرهنگ فارسی

بی افغان. یا سخت عمیق. که افغان کس را در آن کس نشنود.

جمله سازی با بی فغان

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب بی فغان زبان و جنبش لب
چند کنم بی زبان چند زنم بی فغان ناله ی آهن گداز نعره ی گردون شکاف
تا ز آزادی کشیدم دست از کار جهان خاتم جم بی فغان چون حلقه ی زنجیر نیست
گر من زعشق روی تو افغان کنم رواست گل بی فغان و مشغله عندلیب نیست
زین جانگداز قصه که از سوزناکی اش برخاست دود، سطر و ورق بی فغان نماند
این سبق پیشه کن چه روز و چه شب بی فغان زبان و جنبش لب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ارکان یعنی چه؟
ارکان یعنی چه؟
نجورسن یعنی چه؟
نجورسن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز