فضفاض

لغت نامه دهخدا

فضفاض. [ ف َ ] ( ع ص ) واسع و فراخ: ثوب فضفاض. عیش فضفاض. درع فضفاض. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با فضفاض

باران كه بر آب مى بارد از برخورد قطراتن آن به آب قبه هاى سفيدى برمى خيزد، ازاين قبه هاى برخاسته، تعبير به فضفاض مى نمايند كنايه از اينكه قلب تو از فيضالهى به جوش آيد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کونی
کونی
مبدأ
مبدأ
یوخ
یوخ
هیت
هیت