حفص به معنای جمعآوری و گردآوری چیزی است. این واژه به عمل جمع کردن اشیاء اشاره دارد و به نوعی میتوان آن را به معنای انباشتن یا جمعآوری در نظر گرفت. از طرفی، حفص همچنین به معنای انداختن چیزی از دست نیز به کار میرود، که نشاندهنده رها کردن یا افکندن اشیاء است. در برخی منابع، این واژه به مفهوم آرمیدن و آرام گرفتن نیز تعبیر شده است. به طور کلی، حفص میتواند نمایانگر دو حالت متضاد باشد: یکی جمعآوری و دیگری رها کردن. این دو مفهوم میتوانند در زندگی روزمره ما نمود پیدا کنند؛ به عنوان مثال، ما در برخی مواقع نیاز داریم چیزهایی را جمع کنیم و در مواقع دیگر، برای راحتی یا کاهش بار، چیزهایی را رها کنیم.
حفص
لغت نامه دهخدا
او همی خواهد کز این ناخوش حفص
صد قفص باشد بگرد آن قفص.مولوی.|| بچه شیر. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ).شیربچه. || پوستین. || دوکدان. || قماش خانه. || آن اشتر که قماش بر او نهند. ( مهذب الاسماء ).
حفص. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) تخم کنار و جز آن. خسته نبق و دو لانه و مانند آن.
حفص.[ ح َ ] ( اِخ ) ابن ابی جبلة الفزاری. یکی از صحابه و راوی یک حدیث است، ولی صحابه بودنش محل اختلاف است.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان بن المغیره، مکنی به ابی عمربن ابی داود اسدی کوفی فاخری بزاز. او محدث و متروک است. صاحب معجم الادباء گوید: وی راوی عاصم بن ابی النجود باشد. حفص ربیب ِ ( پسر زن ) عاصم بود و قرائت را به عرض و تلقین از عاصم فرا گرفت. حفص گوید: عاصم مرا گفت قرائتی را که بتو آموختم آن باشد که عرضاً بر ابوعبدالرحمن سلمی از علی قرائت کردم و آنکه بر ابوبکربن عباش آموختم، قرائتی است که بر ذربن حبیش از ابن مسعود عرض داشتم. حفص به سال 90 هَ. ق. متولد شد و ببغداد درآمد و در آنجا قرائت آموخت و مردم قرائت عاصم بتلاوت از او بگرفتند و مجاورت مکه گزید و در آنجانیز قرائت آموخت. یحیی بن معین گوید: روایت صحیحه ازقرائت عاصم روایت حفص باشد و او داناترین آنان بقرائت عاصم بود و بضبط قرائت بر شعبه ترجیح یافته بود. حفص بن سلیمان در سال 180 هَ. ق. بمرد. ( از معجم الادباء ). و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود. در اکثر بلادروم و عرب قرآن کریم را بقرائت وی تلاوت مینمایند.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان خلال، مکنی به ابی سلمه و ملقب به وزیر آل محمد. رجوع به ابی سلمه خلال حفص در همین لغت نامه شود.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عبیداﷲ الانصاری. مکنی به ابی عمر. محدث است.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمران. الامام الرازی، مکنی به ابی عمر. محدث است.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمران برجمی. محدث است.
حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیزبن صهبان ( صهیب )، مکنی به ابی عمر الناوری. وی مقری، نحوی و ضریر بود، و به سامرا درآمد. او راوی امامین ابی عمرو و کسائی است. وی امام قراء و در زمان خود شیخ عراق وثقه و بسیار ثبت و ضابط بود. در طلب قرائات سفرها کرد و بحروف هفتگانه و شواذ قرائت کرد و از این جمله بسیار شنید. بر ابو عمروبن العلا و کسائی بخواند و از آن دو روایت کرد و عربیت بر ابومحمد یحیی بن مبارک یزیدی بخواند. ابوداود گوید: احمدبن حنبل را بدیدم که از ابی عمر دوری ( حفص بن عمربن عبدالعزیز ) کتاب ما اتفقت الفاظه و معانیه من القرآن و کتاب اجزاءالقرآن و جز این مینوشت. دوری نسبتی باشد بدور و آن موضعی است به بغداد و محله ای است در جانب شرقی. ابوعمر به سال 246 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم الادباء ) ( الفهرست ).
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
...
جمله سازی با حفص
پیش آن مقتدای رحمانی عقل با حفص شد دبستانی
چرخ اگر در نهاد خود نغزست همچو با حفص پیر و بیمغزست
بو حفص را پرسیدند که ازین طایفه که را دیدی؟