ضاره

لغت نامه دهخدا

( ضارة ) ضارة. [ ضارْ رَ ] ( ع ص ) تأنیث ضارّ.

فرهنگ عمید

= ضار

فرهنگ فارسی

مونث ضار
( اسم ) مونث ضار.
تانیث ضار

جمله سازی با ضاره

اطـلاق خـيـر و شـر در هـر جـا مى شود به كمال و نقص در ذات يا در صفات، و در وجود وكمالات وجود مى شود. و كليه خيرات بالذات به حقيقت وجود رجوع كند، و به اشياء ديگركـه اطـلاق مى شود به ملاحظه نحوه وجود آنهاست. چنانچه شر بالذات عدم وجود، يا عدمكـمـال وجـود اسـت، و اطـلاق آن بـر اشـيـاء ديـگـر، ازقـبـيـل مـوذيـات و حيوانات ضاره، بالعرض است. و اين با تصور اطراف از ضرورياتشمرده بايد شود، با آنكه برهان قوى نيز بر آن داريم.
و نـيـز در مـحـل خود مبرهن است كه جميع اين شرور و اخترام و هلاك و امراض و حوادث غريبهمهلكه و موذيات و جز آنها، كه در اين عالم طبيعت و تنگناى هاويه مظلمه است، از تصادماتو تـضـاد بـيـن موجودات است، نه به جهات موجوديه، بلكه به واسطه نقص در نشئه وتـنـگـنـايـى مـقـارآنـهـاسـت، و ايـن بـه حـدود و نـقـايـص رجـوع شـود بـلكه از حيطه نورجـعـل خـارج و در حـقـيـقت دون جعل است. اصل حقيقت نور وجود است كه برى از جميع شرور وعيوب و نواقص است، و اما نقايص و شرور و اشياى ضاره موذيه به جهات نقص و ضررگـرچـه مـورد جـعـل بـالذات نـيـسـتـنـد، ولى بـالعـرض مـوردجـعـل انـد، كـه بـه حـسـب نـظـر بـحـثـى و بـرهـانـى، زيـرا كـه اگـراصـل عـالم طـبـيـعـت مـتـحـقـق نـشـود و بـه جـهـات وجـوديـه مـتـعـلقجـعـل نـشـود، (نـقـايـص و شـرور در آن مـتـحـقـق نـبـود) چـنـانـچـه نـفـع و خـيـر وكـمال در آن متحقق نبود، زيرا اين قبيل از اعدام اعدام مطلقه نيستند، بلكه اعدام مضافه هستندكـه بـه تـبـع مـلكـات يـك تـحـقق بالعرض براى آنها هست، و قضيه منعقده از آنها قضيهمعدوله يا موجبه سالبة المحمول است، نه سالبه محصله.(1272)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
انکار کردن
انکار کردن
رساله
رساله
حلما
حلما
میسترس
میسترس