لغت نامه دهخدا
خط بر زمین کشیدن. [ خ َ ب َ زَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از اظهار عجز و خجالت کردن. ( آنندراج ). خط بر خاک کشیدن:
تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده ست
خط بمژگان بر زمین خورشید تابان می کشد.صائب ( از آنندراج ).
خط بر زمین کشیدن. [ خ َ ب َ زَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از اظهار عجز و خجالت کردن. ( آنندراج ). خط بر خاک کشیدن:
تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده ست
خط بمژگان بر زمین خورشید تابان می کشد.صائب ( از آنندراج ).
💡 مرد آن بود که در ره پاکی چو عاشقان خط بر سر صواب و قلم بر خطا کشد
💡 پری دانست که احوالش خرابست سخن با وی، کشیدن خط بر آبست
💡 از آه، حسن را خطر بی نهایت است خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
💡 به غلامئ دل من چو گواه آری خال خط برون آورد آن رخ، به گواه بس نکند
💡 مور خط بر شکرت ساکن و پس من چو مگس میزنم در هوسش دست ز افغان بر سر
💡 زین خوش رقم که بر گل رخسار میکشی خط بر صحیفهٔ گل و گلزار میکشی