تفریع

واژهٔ تَفریع مصدری از ریشهٔ عربی (ف ر ع) است که در زبان و ادبیات فارسی نیز با حفظ ساختار و معانی اصلی خود به‌کار رفته است. این واژه در لغت به‌معنای بالا رفتن و برآمدن از کوه، یا فرود آمدن از بلندی به سوی نشیب است. همچنین در مفهوم فروع ساختن از یک اصل، تفصیل دادن و گسترش یک مسئله بر پایهٔ اصول اولیه به‌کار می‌رود. در برخی متون نیز به معنای کشتن فَرع یا فخر فروختن و تفاخر در میان قوم آمده است.

در حوزهٔ ادبیات و به‌ویژه در علم بدیع، تفریع به شیوه‌ای بیانی اطلاق می‌شود که شاعر یا نویسنده در آن، وصفی را با صیغهٔ نفی آغاز می‌کند و با آوردن چندین مثال منفی، به برجسته‌سازی و توصیف چیزی دیگر می‌پردازد. این صنعت ادبی با ایجاد ساختاری پلکانی و مقایسه‌ای، به کلام عمق و تأثیر بیشتری می‌بخشد و مخاطب را به تدریج به سوی مفهوم اصلی رهنمون می‌سازد.

با توجه به گستردگی معانی و کاربردهای این واژه، تفریع را می‌توان نمونه‌ای از واژگان چندبُعدی در زبان دانست که هم در مفاهیم عینی و هم در حوزه‌های انتزاعیِ ادبی و کلامی به‌کار می‌رود. این ویژگی، نشان‌دهندهٔ غنای زبان و توانایی آن در بیان جنبه‌های گوناگون معنا با استفاده از یک ریشهٔ واحد است.

لغت نامه دهخدا

تفریع. [ ت َ ] ( ع مص ) ببالا برشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). برآمدن بر کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || به نشیب فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از بالای کوه فرود آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || چیزی را فرع کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || برآوردن مسئله ها را از اصل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فَرَع کشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). کشتن فرع را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ذبح کردن فرع را. || فزونی و فخر کردن در قوم خود. || تفریق بین قوم خود و دیگران. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح بدیع ) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند:
سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج
که ز بیم غرقش خلق بود اندروا
نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود
آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا.
و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279 ).
قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی سابق به لاحق.( از تعریفات جرجانی ).

فرهنگ عمید

۱. برآمدن.
۲. سربلند ساختن.
۳. پراکندن، از هم جدا کردن.

فرهنگ فارسی

ببالا بر شدن

جمله سازی با تفریع

گر حاجب من در به رخ صاحب من بست تفریع و زجل پیش تو دشوار نباشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اگزجره
اگزجره
آتو
آتو
متفاوت
متفاوت
شی
شی