یخ شیشه

فرهنگستان زبان و ادب

{glaze} [علوم جَوّ] یخ نازک عموماً صاف و شفاف بر روی سطوح اجسام، حاصل از انواع بارش

جمله سازی با یخ شیشه

نریخت دیده سرشکی‌ که من قدح نزدم گداز دل چقَدَر ناز شیشه‌گر دارد
از جفایت دل اگر شکوه کند معذوری شیشه آن تاب ندارد که به سنگش بزنی
چشم پرخون و نگردید دل ما خالی به دو ساغر نشود شیشه صهبا خالی
همچنان در بند سامان مرادش سنجمی گر به جای شیشه بخت از دوست سنگ آرد همی
آن را که نیست ذوق وصال شکستگی در دل خلد چو شیشه خیال شکستگی