گل فرج
فرهنگ فارسی
دانشنامه عمومی
جمله سازی با گل فرج
ایکه برد ازکف ما صبر تو مفتاح فرج بتولای تو رستیم زتکلیف و هرج
گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم
عشقشان و حرصشان در فرج و زر دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر
شهوت حلق بینمک شهوت فرج پس دوک با سگ و خوک مشترک با خر و گاو همسری
حذرت باید کردن همیشه زین دو سلاح که تن ز فرج و گلو در به سوی شر دارد