کله داری

لغت نامه دهخدا

کله داری. [ ک ُ ل َه ْ ] ( حامص مرکب ) بمعنی پادشاهی باشد. ( برهان ). پادشاهی و سلطنت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ):
ترا میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا.خاقانی.نه آن شد کله داری پادشاه
که دارد به گنجینه در صد کلاه.نظامی.کله داری آن شدکه بر هر سری
نهد هر زمان از کلاه افسری.نظامی.آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.نظامی.و رجوع به کلاه داری شود.
|| کنایه از سرکشی هم هست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سرکشی. تکبر. ( فرهنگ فارسی معین ). غرور. خودنمایی:
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد.خاقانی.دل هم به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد.خاقانی.روا نبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری.نظامی.نان دهانم بدین کله داری
نان خورانم بدان گنه کاری.نظامی. || نگاه داشتن کلاه. نگاه داشتن کلاه بزرگان و محتشمان، کنایه از خدمتگزاری و چاکری:
چون به هم صحبتیش پیوستم
به کله داریش کمر بستم.نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - پادشاهی سلطنت. ۲ - سرکشی تکبر.

جمله سازی با کله داری

کُله بر چرخ دارد فرق بر ماه کله داری چنین باید زهی شاه
برو بفکن کلاه و برگ ره گیر چو داری شعر سر ترک کله گیر
گر کله داری جاه تو ببیند روزی بیش بر سر ننهد تاج مزوّر لاله
ز اهل فقر مرا می رسد کله داری اگر به ترک تعلق شود کلاه تمام
گفتم جان بیار و عشوه ببر چشم بد دور ازین کله داری
بسته کمری داری همچون کمر خسرو بر سر کلهی داری چون تاج سر شیرین
از غبار ار پاک داری کله را تو ز یک قطره ببینی دجله را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش