کج چشم
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کج چشم
آتشِ غیرتِ عشق آمد و اغیار بسوخت چشمبازی که نبیند بجز از یار کجاست
محو کرد از گریه شادی رگ ابر بهار چشم تا برهم زدم نام و نشان توبه ام
بیآب درین بادیه یک گام نرفتیم هر نقش قدم در ره او چشم تری داشت
چند در آتش و آب از دل و چشم تر و خشک کاش یکباره هم این اشک و هم آن آه شود
(مادر لباس فقر اسیری ز چشم غیر) (دایم نهان چو گنج بویرانه بوده ایم)