کارد بر سر بردن

لغت نامه دهخدا

کارد بر سربردن. [ ب َ س َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بریدن سر.
- کارد بر سر قلم بردن؛ تراشیدن آن:
قلم سرّ سلطان چه نیکو نهفت
که تا کارد بر سر نبردش نگفت.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

بریدن سر

جمله سازی با کارد بر سر بردن

بنفشه کارد بر من طپانچه همی چو سان نرویدم از دیدگان همی روین
گفت: اکنون بریدم و کارد بر نهاد و زنار را ببرید و گفته است که گاه آن نیامد که کلاه گبری از سر بنهی؟
پای کوبان شد روان سرشار و مست کارد بر کت دست فرزندش به دست
بر ماه لاله کارد بر لاله مشگ بارد پر مشگ لاله دارد رخسار و زلفش الوان
بیش از همه می بارد بر کشت «نظیری » را کو تخم نمی کارد بر فکر سحاب اول
کارد بر حلقش کشیدی سخت و تیز همچو آن دشمن که باشد در ستیز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دپارتمان
دپارتمان
باوانم
باوانم
فاب
فاب
میسترس
میسترس