چرب گو

لغت نامه دهخدا

چربگو. [ چ َ ] ( نف مرکب ) بمعنی چرب زبان است، که کنایه از شیرین سخن باشد. ( برهان ). چرب زبان. ( ناظم الاطباء ). چربگوی. چرب سخن. چرب گفتار. فصیح:
همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.نظامی.|| چاپلوس. || فریب دهنده. ( برهان ). رجوع به چرب زبان و چرب سخن و چربگوی شود.

فرهنگ عمید

چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن: همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی: ۲/۲۶۰ ).

جمله سازی با چرب گو

آنالیز این محصول به صورت کلی دارای ۴۴ درصد فیبر، ۴۴ درصد هیدرات کربن، پروتئین خام ۲ درصد، چربی ۰.۵ درصد، کلسیم ۰.۹۵ درصد، فسفر ۰.۲۹، درصد، پتاسیم ۰.۵ درصد.
قسمت وسط از چوب مخصوص به نام فوفل یا آبنوس که فقط در هندوستان وجود دارد تراشیده می‌شد و دو طرف آن به‌وسیله استخوان شتری که در گرمسیر زندگی کرده باشد پوشیده می‌شد. زیرا استخوان شترهای سردسیری چربی پس می‌دهد.
پهلوی چرب می طلبد تیغ حادثات جوشن ز لاغری است تن گوسفند را
اسیدهای چرب از طریق بتا اکسیداسیون در داخل میتوکندری به استیل-کوآ تجزیه می‌شوند.
به چربی گفت با او کای جوانمرد ره اسلام گیر از کفر برگرد
نمی‌چسبد به دل تن‌پروران را حرف اهل دل چو کاغذ چرب باشد نقش از خاتم نمی‌گیرد
شود از چرب نرمی اژدها مار رگ گردن همان بهتر که با این سخت رویان نیشتر گردی
دی‌اتانول‌آمیدها ترکیبات رایجی هستند که در لوازم آرایشی به عنوان عامل کف‌زا یا امولسیفایر استفاده می‌شوند. از نظر شیمیایی، آمیدهایی هستند که از دی‌اتانول‌آمین و کربوکسیلیک اسیدها، معمولاً اسیدهای چرب، تشکیل می‌شوند.