پی شمردن

لغت نامه دهخدا

پی شمردن. [ پ َ / پ ِش ُ ش ِ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن. حساب عمل و کار او داشتن:
بدادو دهش دل توانگر کنید
از آزادگی برسر افسر کنید
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد.فردوسی.، پیش مردن. [ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن. برخی ِ او گشتن. برخی ِ جان او شدن:
نه هر کس پیش میری، بیش میرد
بدین سختی غمی در پیش گیرد.نظامی.سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت
ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت.سعدی.برخی جانت شوم که شمع فلک را
پیش بمیرد چراغدان ثریا.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پی شمردن کسی را. مراقبت اعمال او کردن حساب کاراو را داشتنن: بداد و دهش دل توانگر کیند. از آزادگی بر سر افسر کنید. که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ماهی بشمرد. ( شا. لغ. )، ( مصدر ) فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. ( نظامی )

جمله سازی با پی شمردن

((هنگامى كه او را مى خوانم با كنيه او را صدا مى زنم و به او لقب نمى دهم زيرا لقبدادن سبك شمردن است )).
((علاوه بر حوادث بزرگ و خطرناكى كه جهان اسلام درطول تاريخ از ناحيه تبعيض نژادى به خود ديد، علت و سبب از دست رفتن سرزمين اندلسبرتر شمردن عرب بر غير عرب بوده است...)). (172)
جهان خود نباشد مگر این شمردن جهانا تو کی زین شمردن بمانی
به‌دستت شماربست ز آغاز خلقت که با آن شمردن‌، دهی و ستانی
ملکت آل بنی‌آدم ندارد قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را