نو تخت

لغت نامه دهخدا

نوتخت. [ ن َ / نُو ت َ ] ( ص مرکب ) که تازه بر تخت نشسته است. شاه نو:
نوعروسان گرفته شمع به دست
شاه نوتخت شد عروس پرست.نظامی.

فرهنگ فارسی

که تازه بر تخت نشسته است ٠ شاه نو ٠

جمله سازی با نو تخت

عاشق اندر پایگاه خدمت سلطان عشق گر بود ثابت قدم چون تخت یابد پیشگاه
موافق شد تو را توفیق تا پیمان بسر بردی به تخت پادشاهی بر نهادی بر سرش افسر
تخت است دل ز وسوسه چون آرمیده شد سر چون ز فکر پوچ تهی گشت افسرست
اين چهار نيرو در برابر معبود هم چنين ايستاده اند، چنان كه در برابر تخت شاه ايران چهار كس حضور دارند.
بقیه کتیبه‌های تخت جمشید کوتاه هستند که در معرفی شاه یا به یادبود بنای کاخی یا ساختمانی نگاشته شده‌اند.
نیستی آیینهٔ اقبال عجز ما بس است خاک را اوج هوا تخت سلیمان می‌شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ار
ار
صبا
صبا
گده
گده
مفتوح
مفتوح