لغت نامه دهخدا
نخجیردار. [ ن َ ] ( نف مرکب ) شکاربان. و رجوع به نخجیروان شود:
نخجیرداران این مَلِک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام.فرخی.
نخجیردار. [ ن َ ] ( نف مرکب ) شکاربان. و رجوع به نخجیروان شود:
نخجیرداران این مَلِک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام.فرخی.
شکاربان.
💡 این چه دامست و چه صیاد که با شیردلان بهوا داری آن سلسله نخجیر شدیم
💡 نخجیر یک یا تکلول نخجیر سلاحی پرطرفدار، با کیفیت و کارآمد می باشد که همواره جایگاه خود را بین شکارچیان و دوست داران اسلحه های شکاری حفظ کرده است.این سلاح که در اصلاح بین شکارچیان برادر نخجیر دو است کیفیت عمومی قابل قبولی دارد.
💡 چو داری فرصتی، تسخیر دلها را غنیمت دان که این نخجیر در صحرای امکان می شود پیدا