لغت نامه دهخدا
محوکننده. [ م َح ْوْ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) ماحی. سترنده. زایل کننده. رجوع به محو و محو کردن شود.
محوکننده. [ م َح ْوْ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) ماحی. سترنده. زایل کننده. رجوع به محو و محو کردن شود.
زایل کننده
💡 در دنیای آینده، حکومتی بسیار خشن و مستبد وجود دارد که سیاست آن از بین بردن شورشها، جنگها و اعتراضات با استفاده از فرونشاندن احساسات و محو هیجانات است: کتابها، هنر و موسیقی بطور اکید ممنوع شدهاند و داشتن احساس جرمی است که مجازات مرگ دارد. جان پرستون یکی از بهترین مأموران حکومت است که مسئول از بین بردن هر کسی است که از این قوانین سرپیچی کردهاست. اما زمانیکه او مقداری از داروی پروزیوم را از دست میدهد ( یک داروی هوشیار کننده ذهن که احساسات را کاهش میدهد ) ناگهان به تنها فردی تبدیل میشود که قادر است با این حکومت مبارزه کرده و آن را از بین ببرد.