عزلت دوست

لغت نامه دهخدا

عزلت دوست. [ ع ُ ل َ ] ( ص مرکب ) آنکه عزلت و تنهائی و گوشه نشینی و خلوت را دوست میدارد. ( ناظم الاطباء ). خواهان گوشه گیری. گوشه خواه. || عابد و مرتاض. ( آنندراج ). عزلت گزین. عزلت گزیده. و رجوع به عزلت گزین و عزلت گزیده شود.

فرهنگ فارسی

آنکه عزلت و تنهائی و گوشه نشینی و خلوت را دوست میدارد خواهان گوشه گیری

جمله سازی با عزلت دوست

گفتارهای دیگر برعکس، حاوی تصدیقاتی تهییج‌کننده است: یکی جنگ را به مثابه محرک انرژی انسان‌ها می‌ستاید؛ دیگری در دوگانگی شخصیت که ثمره عزلت و تأمل است زیباترین صورت دوستی را مشاهده می‌کند؛ دیگری در مقابل ارزش‌های مجرد، ارزش زندگی را می‌نشاند که غایت خود را در خود دارد؛ و سرانجام در آخرین گفتار، آن سخاوتمندی وافر، فضیلت سالم را که دوست دارد به خود ببخشد تعلیم می‌دهد..
از ولایت دوستی حشمت طلب ور تجمّل دشمنی عزلت گزین
هر که او عزلت اختیار نکرد دست با دوست در کنار نکرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جستجو
جستجو
مکان
مکان
روزگار
روزگار
پیشنهاد
پیشنهاد