عدالت کردن

لغت نامه دهخدا

عدالت کردن. [ ع َ / ع ِ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دادگستر بودن. باعدالت بودن. عادل بودن:
عدالت کن که در عدل آنچه یک ساعت به دست آید
میسر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را.صائب.

فرهنگ فارسی

دادگستر بودن با عدالت بودن

جمله سازی با عدالت کردن

سید محمد خاتمی دربارهٔ این حزب گفته‌است «سازمان عدالت و آزادی در زمره این سازمان‌ها و احزاب است که کوشیده‌است در جهت ارتقای دانش و آگاهی عمومی و پر رونق کردن عرصه سیاسی و اجتماعی در مسیر اهداف بلند انقلاب و برای خدمت به کشور و پیشرفت آن تلاش کند.»
پیکتی با مطرح کردن «دولت اجتماعی» تلویحاً حکومتی توزیع‌گرا و عدالت‌خواه و مسئله‌حل‌کن را برای آیندهٔ سرمایه‌داری ترویج می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تماس فال تماس فال اوراکل فال اوراکل