عجب نقشی ز نوک کلک صورت آفرین سر زد که بر خود آفرین ذات مصور از مصور زد
زهی شکوه تو کاندر طراز صورت تو ز خود برآمدن صورت آفرین پیداست
رفتند سوی رزم و برآن دست و تیغشان برخاست از قضا و قدر صورت آفرین
تا بست نقش صورت او صورت آفرین در هم شکست دایرهٔ کارگاه را
کند در پرده مه سیر خورشید جهان آرا زصورت، دیده هر کس به صورت آفرین باشد
صدآفرین بتو بادا که هر که صورت تو بدید در طلب صورت آفرین برخاست