سر در کون کسی
جمله سازی با سر در کون کسی
چون سایه که سر در قدم سرو گذارد محوست سراپا به سراپای تو ما را
خورده ام می چشم مخمورم ببین و سر در آر کو خمار باده دارد نیست او مخمور بنگ
خورد در نافه خون مشک ختن از رشک گیسویش نهد سروسهی سر در قدم از قد دلجویش
چو در طریق محبت قدم زدی خواجو ز دست رفتی و سر در سر وفا کردی
زلف تو آشفته شده سر به سر در سر سودات بسی سر شده
چون موج که هر نفس کشد سر در جیب در نفی وجود خویش و اثبات تواند