روش تفسیری، به عنوان مسیر و شیوه انتخابی هر مفسر برای استخراج معانی آیات قرآن کریم، بستگی زیادی به ابزار و چارچوبی دارد که وی در فرآیند تبیین به کار میگیرد. تفسیر قرآن دارای تقسیمبندیهای گوناگونی است که از لحاظ روششناسی، میتوان آن را به دو دسته اصلی تفسیر کامل و تفسیر ناقص تقسیم کرد. تفسیر ناقص خود شامل روشهایی نظیر تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن به عقل، تفسیر مبتنی بر روایات، تفسیر به رأی، تفسیر علمی، تفسیر موضوعی و تفسیر رمزی میشود. هر یک از این شیوهها، پتانسیل آن را دارند که با اعتبار و دقت کافی، ما را به مقصد نهایی یعنی تبیین مراد الهی برسانند، اما در عین حال، قابلیت خطا و نامعتبر بودن نیز در آنها وجود دارد که بررسی و نقد دقیق نحوه عملکرد هر روش را ایجاب مینماید.
علت اصلی ظهور این تنوع روشی به تحولات تاریخی جامعه اسلامی بازمیگردد. در عصر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مردم مستقیماً از منبع وحی سؤال میکردند و تفسیر، اغلب در قالب روایات توضیحدهنده آیات از سوی ایشان صورت میگرفت. این وضعیت تا حدودی در زمان ائمه معصومین (علیهم السلام)، به ویژه نزد شیعیان که قول ایشان را مرجع و حجت میدانند، ادامه یافت. با گسترش فتوحات و مواجهه مسلمانان با فرقهها و مکاتب فکری گوناگون، به ویژه پس از ترجمه فلسفه یونان در دوران عباسی، مناقشات کلامی اوج گرفت. در این مقطع، ظهور گرایشهایی چون تصوف (با تأکید بر ریاضت و مجاهدت نفس) و مکتب اهل حدیث (با پایبندی صرف به ظواهر و روایات سلف) منجر به شکافهای فکری شد که مستقیماً در شیوههای تفسیر منعکس گردید.
اختلافات اعتقادی و معرفتی موجود در جامعه، به طور مستقیم به انتخاب روش تفسیری منجر شد. محدثین عمدتاً به روش تفسیر با استناد به روایات سلف صالح و صحابه وفادار بودند. در مقابل، متکلمین و فلاسفه تمایل یافتند تا آیات قرآن را با چارچوبهای کلامی و فلسفی مختار خود هماهنگ سازند و آیات مخالف این دیدگاهها را تاویل نمایند. همچنین، صوفیان نیز به تفسیر رمزی و باطنی آیات روی آوردند. این تمایزات در رویکردهای کلامی، کلامی-فلسفی و عرفانی، بنیانهای تئوریک و عملی روشهای تفسیری متعددی را در طول تاریخ اسلام پایهگذاری کرد که هر یک با هدف مشخصی به سراغ متن قرآن آمدند.