ره گشادن

لغت نامه دهخدا

ره گشادن. [ رَه ْ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) راه گشادن.باز کردن راه. کنایه از راهنمایی کردن:
زی مشکلات دین نگشاید رهت کسی
گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست.ناصرخسرو.رجوع به راه گشادن شود.

فرهنگ فارسی

راه گشادن. باز کردن راه. کنایه از راهنمایی کردن.

جمله سازی با ره گشادن

فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳) سبب نجات از آن عقبه گشادن گردنی است.
من این را چاره چون دانم نهادن سر این بند چون دانم گشادن
ز جوشن نباید گشادن میان همی باش بر سان شیر ژیان
که نتوان برد مستی را ز مستان گشادن بند سرما از زمستان
خر از گشادن و بستن به دست خربنده شدست عارف و داند که اوست دیگر نیست
نه بسته گشت ترا دخل کت نماند چیز نه جز گشادن ملک است فعل تو ز افعال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس فال لنورماند فال لنورماند فال مارگاریتا فال مارگاریتا