فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳) سبب نجات از آن عقبه گشادن گردنی است.
من این را چاره چون دانم نهادن سر این بند چون دانم گشادن
ز جوشن نباید گشادن میان همی باش بر سان شیر ژیان
که نتوان برد مستی را ز مستان گشادن بند سرما از زمستان
خر از گشادن و بستن به دست خربنده شدست عارف و داند که اوست دیگر نیست
نه بسته گشت ترا دخل کت نماند چیز نه جز گشادن ملک است فعل تو ز افعال