لغت نامه دهخدا دختر روزگار. [ دُ ت َ رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از حوادث روزگار. ( برهان ). کنایه از حادثه و واقعه. ( آنندراج ). کنایه از حوادث است. ( انجمن آرا ). ریب المنون.
جمله سازی با دختر روزگار یا کند محروم از میراث خود در روزگار دختر خود را و بخش ارث را بر دیگری بدو داد و گفتش که این را بدار اگر دختر آرد ترا روزگار