داس درو

لغت نامه دهخدا

داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات. رجوع به داس شود. || درو شده به داس. دروده بداس. ( شعوری ج 1 ص 425 ).

فرهنگ فارسی

داسی خاص بریدن غلات

جمله سازی با داس درو

ای برده بحسن از مه و خورشید گرو وز داس جفاکشت وفا کرده درو
داس غم تو می کند حاصل عمر را درو درد و بلا همی رسد از چپ و راست تو بتو
کشت عمل ما را هنگام درو آمد داس مه نو بنگر در مزرع انسانی
قصد درو کشته عمرم دارد آنگه مه نو بین که به داسی ماند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال جذب فال جذب فال ورق فال ورق