خورد برد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خورد برد
چون سوی اینان لئیمی پی برد لقمه ای چند از طعام وی خورد
گر نخواهد خورد خون عاشق آن زیباصنم ور نخواهد برد هوش عاشق آن شیرین پسر
چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی به حیرت هم چنین رفتیم و بر ما بیش از آن آمد
در محكمه قاضى، برادرزن كه شاكى بود گفت: باغى به اين مرد اجاره داده ام كه چشمه آب در آن جارى و در و ديوار آن آباد و درختانش ثمردار بود. ولى اين مرد ميوه آن را خورد ودرختان را از ميان برد و چشمه را كور كرد و پس از خرابى، آن را به من پس داده است !
بر شیشه بیتابی من سنگ جفا خورد زین بانک جرس راه به جایی نتوان برد