خورد برد

لغت نامه دهخدا

خوردبرد. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ب ُ ] ( ص مرکب، از اتباع ) کسی را گویند که مال مردم را خورده و گریخته باشد، و کنایه از تقلب هم هست. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).

فرهنگ فارسی

کسی را گویند که مال مردم را خورده و گریخته باشد و کنایه از تقلب هم هست

جمله سازی با خورد برد

چون سوی اینان لئیمی پی برد لقمه ای چند از طعام وی خورد
گر نخواهد خورد خون عاشق آن زیباصنم ور نخواهد برد هوش عاشق آن شیرین پسر
چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی به حیرت هم چنین رفتیم و بر ما بیش از آن آمد

در محكمه قاضى، برادرزن كه شاكى بود گفت: باغى به اين مرد اجاره داده ام كه چشمه آب در آن جارى و در و ديوار آن آباد و درختانش ثمردار بود. ولى اين مرد ميوه آن را خورد ودرختان را از ميان برد و چشمه را كور كرد و پس از خرابى، آن را به من پس داده است !

بر شیشه بی‌تابی من سنگ جفا خورد زین بانک جرس راه به جایی نتوان برد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حوصله
حوصله
دقت
دقت
منعقد
منعقد
مابه التفاوت
مابه التفاوت