حل و بل

لغت نامه دهخدا

حل و بل. [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] ( ص مرکب، از اتباع ) مباح. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مباح

جمله سازی با حل و بل

تا مشکل حل و مسائل روشن گردد. قسم به بزرگیت ای خدا و به پیامبریت ای محمد و به ولایت تو ای علی ای علی ای علی مرا در یاب بحق لطف پنهانت.
مسئله مرز چین و برمه در ۱ اکتبر ۱۹۶۰ با امضای پیمان مرزی چین و برمه حل و فصل شد. اولین بازرسی مشترک از مرز در ژوئن ۱۹۸۶ با موفقیت به پایان رسید.
به دست ما چو از این حل و عقد چیزی نیست به عیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم سزاست
تو را بدانچه کنی رای پیر و بخت جوان به حل و عقد ممالک مشیر باد و مشار
این حل و عقد و منع و عطا و قبول و رد نی از سیاست است که شرط ریاست است
و دیگری قضاوت و حل و فصل دعاوی و رفع مشکلات مردم است که گویا در مسجد محل یا کتابخانه او انجام می‌شد: «انتهت الیه الرئاسة العلمیة و القضاوة الشرعیة».