در متون کهن فارسی و فرهنگهای لغت، واژهی حاجتجای بهعنوان یک اسم مرکب بهکار رفته است. این واژه از دو جزء حاجت بهمعنی نیاز و جای بهمعنی مکان تشکیل شده و در مجموع به مکانی اطلاق میشده که فرد برای رفع یک نیاز طبیعی و جسمانی به آن مراجعه میکرده است. بر اساس منابع معتبری همچون منتهیالارب، این واژه مترادف با اصطلاحاتی چون بیتالخلا، حَش و مبرز بوده که همگی به محل قضای حاجت اشاره دارند. همچنین در برخی متون، از واژهی ادبخانه نیز بهعنوان معادلی برای این مفهوم نام برده شده است که نشاندهندهی حساسیت فرهنگی و ادبی زبان فارسی در بیان چنین اموری با الفاظ محترمانه و غیرمستقیم است. کاربرد این واژه و مترادفهای آن، بیانگر دقت و ظرافت ادبی در زبان فارسی است که برای پدیدههای مختلف، حتی امور روزمره و خصوصی، واژگانی خاص و غالباً با رعایت ادب و نزاکت اجتماعی ابداع کرده است. امروزه اگرچه این واژه کمتر در گفتار عامیانه بهکار میرود، اما در متون ادبی و تاریخی بهعنوان بخشی از گنجینهی کهن زبان فارسی باقی مانده است.
حاجت جای
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
جمله سازی با حاجت جای
روا نیست از پادشا چند جای که در بحر حاجت زنی دست و پای
حاجت خود غیر درگاه تو جای چون برم برده اند اهل جهان رفتنی بسیار گل
عارفان را رخنه دل، قبله حاجت رواست کعبه هرگز جای این محراب نتواند گرفت