بی چوبه

لغت نامه دهخدا

بی چوبه. [بی ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) نوعی از خیمه که چوبی باشد.( آنندراج ). خیمه کوچک بدون دیرک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

نوعی از خیمه که چوبی باشد ٠

جمله سازی با بی چوبه

هنوز گلشن حسن تو بر سر جوش است چه شد که سیب زنخدان، چوبه نمد پوش است؟
رایدر دستگیر و زندانی می‌شود. اما او که به کلی دچار جنون شده در زندان هم درِ سلولش را از جا می‌کند و با دیگر زندانیان به زد و خورد می‌پردازد. سرانجام رایدر را به کمک چوبه دار حلق آویز می‌کنند و این گونه زندگی دردمند او پایان می‌یابد.
156- در آن زمان كسى را كه دار مى زدند، به چوبه دار مى بستند تا بميرد؛ و ماننددار زدن در عصر ما نبود كه طناب به گردنش آويزان تا خفه شود.
است كه هر چه بيشتر به آنها بدهد و ظالم كسى است كه حق ديگران را از آنان باز دارد!و به تعبير ديگر آنها فاقد هر گونه شخصيت اجتماعى هستند و تنها داراى يك شخصيتفردى و در چهار چوبه منافع خويش مى باشند، و همه چيز را تنها از اين زاويه مىنگرند!.
تپه معصوم‌زاده مربوط به دوره ساسانیان است و در شهرستان جاجرم، بخش مرکزی، دهستان گلستان، ۵۰۰ متری غرب روستای چهار چوبه واقع شده و این اثر در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۶ با شمارهٔ ثبت ۲۱۳۰۶ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. (محمد معصوم‌زاده)