بد اندرخور

لغت نامه دهخدا

بداندرخور. [ ب َ اَ دَ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) ناسزاوار. ناشایسته:
... سخن رفت هرگونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه و از لشکرش
وز آن رسمهای بداندرخورش.فردوسی.

فرهنگ فارسی

ناسزاوار ناشایسته.

جمله سازی با بد اندرخور

می‌کوبد تقدیرش در هاون تن جان را وین سرمه عشق او اندرخور هاون نی
زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم ای گسسته رگت از زخمه آهسته من
صورتی دارد نیکو چو سخن گفتن خوب عادتی دارد با صورت خویش اندرخور
یک امروزت این دانه اندرخور است که هر دانه ای دانه گوهر است
زهی شمس تبریز خورشیدوش که خود را بود سخت اندرخور او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال راز فال راز فال عشق فال عشق فال اعداد فال اعداد