ام ورد

لغت نامه دهخدا

ام ورد. [ اُم ْ م ِ ؟ ] ( ع اِ مرکب ) کفتار. ( از المرصع ).

فرهنگ فارسی

کفتار

جمله سازی با ام ورد

زد شبیخون ناگهان خیل فنا ما را به سر این سخن را ورد خود کردیم روز واپسین
دین پناها مر امامی را ز راه اعتقاد ورد اوقاتست حرز مدح تو بیگاه و گاه
چون سرود عشق شد ورد من، ای مطرب، دمی رشته تسبیح من بستان و تار چنگ ساز
سبحان من عرفناک ورد زبان اشیا است دیوانه کی شناسد یا عقل و هیچ عاقل
وصف تو گر فرید را، ورد زبان همی شود آب شود ز رشک او، در خوشاب ای پسر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تحریک
تحریک
شی
شی
بی‌پروا
بی‌پروا
متعبد
متعبد