غلوله

لغت نامه دهخدا

غلوله. [ غ ُ لو ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). عجاجیر؛ غلوله خمیر، و آنکه بخورد آن را. ( منتهی الارب ). رجوع به گلوله شود: و اندر خایه او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سبل از روی دیده برگیرد
به غلوله که چشم نآزارد.شرف الدین پنجدهی.|| به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

= گلوله

فرهنگ فارسی

گلوله

جمله سازی با غلوله

اردو)-کُچَل (پامال، کوفته)-کَدَر (کیوره) گیاه کادی-کرباس، کرپاس-کُرپی، کوپری-کاکیرا، کاکیره-کُرک (کُرج، کرچ اردوکوک (بارای هندی)-کرور (هند Cororدر نزد هندوکان ده هزارهزار (میلیون)-کروه (هند کوس افغانی کروه)-کِریل، کلیر-کژور (هند کجوراز ریشه چینی)-کَسیلا (واحد مسافت)-کسیله (مKessīāهند کهیلا)-ککرِی-کلب (هند کلپ)-کلهری (هند گلهری)-کُملی (هند اردو «کملی» (پتوی کوچک)-کِناریKinnari-کَنبیلاKampilla-کوتکوتوال-کوریKūrī-کوری Kowrī-کوس (واحد مسافت برابر یکسوم پرسنگ، کروه)-کهیلا، کهیله-گاثیکوار (هند؟)-گاری-گازGhas-گُرازیدن، گُراز (هندباستانVraj)-گری (ه باس Grīvaپشت گردن)-گَریال، گهریال باهای مختفی ورای هندی- گلوله، غلوله (عدل، لنگهGlāv)-گَلهَری، کلهری-گونی (کیسه)-کهن-گیت (یکجور از سرود)-گیدGīd-لاک (هندمتوسطLakkha)-لاوه-لَکا، الکا، الکه (ناحیه، سرزمین، ولایت)-لُنگوته Langotha,langoth-لولاLawla-سپستان (گیاه)-لَهَرLahr(موج دریا)- ماشه (واحد مقیاس هند)-ماغ (هند باس Madgúپکجورپرنده آبی)-مانیپوری-ماهوت (پچم پیلبان بمناسبت آنکه روی پارچه یادشده وارونگی (عکس) پیل وپیلبان بود، یکجورپارچه پرزدار کلفت)- مُنج (کنف)(گیاه)-مَنَدل-مودار-موری (خراسان ماری هندموری)-موش (هند باسMūš)-ناسپال (پوست انار، نارپوست)-ناشتا (نفی، سلب+آشتا هند باAç(خوردن) آش)- ناغه نویس (هند-پارسی)-ناک (یکجورامرود)-نال (رود کوچک، جوی)- نُویدن (هند باس Navغریدن جانوارن)-وال، والا (یکجورحریرنازک)-وَن (جنگل پر درخت)-هاکلهَ-هَنتال-شامپو(champi-chamnpu(-.