عجائز

لغت نامه دهخدا

عجائز. [ ع َ ءِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ عجوز. زنان پیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). عجایز. رجوع به عجوز شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زن پیر پیرزن زن کلانسال جمع عجائز ( عجایز ). ۲ - بردالعجوز.
شیر خفته

جمله سازی با عجائز

عن على قال: ذكر النبى خديجه يوما و هو عند نسائه فبكى. فقالت عائشه: يبكيكعلى عجوز حمرا من عجائز بنى اسد؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت