سکینا بسیار غمگین است و مطمئن شده که ایمان دیگر باز نخواهد گشت، او به رانبیر فرصتی برای در کنارهم بودن میدهد و رانبیر تمام تلاش خود را میکند که لبخند به لب سکینا بیاورد و او را خوشحال کند. آنها قدم میزنند و از پل فاصله میگیرند، رانبیر در حال صحبت و خندیدن است که ناگهان سکینا به سمت پل روانه میشود و از دور ایمان را میبیند که در انتظار او ایستادهاست. رانبیر با دیدن این شرایط بسیار ناراحت میشود، سکینا بعد از عذرخواهی، رانبیر را رها میکند و پیش معشوق خود میرود.
شبی رانبیر یک دختر مرموز را روی پل معروف شهر ملاقات میکند اما دخترک از روی ترس از رانبیر دوری میکند و به او اجازه همراهی و صحبت نمیدهد. بعد از اینکه دختر یک مرد مست را تلوتلو خوران در نزدیکی خود میبیند، پیشنهاد رانبیر راج را برای همراهی وی تا خانه میپذیرد. پس از رسیدن به خانه، رانبیر نام دختر را میفهمد «سکینا» (سونام کاپور) و به شدت به سکینا علاقهمند میشود.