بژم

لغت نامه دهخدا

بژم. [ ب َ ] ( اِ ) شبنم. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بشم. بمعنی شبنم است که بشک هم گویند. ( فرهنگ شعوری ). شبنم و بخار بامداد که روی زمین را بپوشد. گفته اند صحیح نِزْم است بکسر نون و زای تازی که بشک نیز گویند. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). بَشْک. بشم. صقیع. ( برهان ). و رجوع به بَشْک و بشم شود.
بژم. [ ب َ ] ( اِ ) پژم. پژ. رجوع به پژ و پَژْم شود. این کلمه مزید مؤخر امکنه آید مانند: بیرون بژم، میان بژم،کوه بژم، کیوان بژم، کوهستان دوبژم، و مزید مقدم: بژم عباس کوتی و بژم موسی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

= بشْم

فرهنگ فارسی

پژم پژ.

جمله سازی با بژم

گردنه بژم موشا به بلندی ۲۷۵۰ متر مشرق به روستای مشاء از روستاهای توابع شهرستان دماوند بوده و در ۷ کیلومتری شمال غربی شهر دماوند واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میلف
میلف
اندک
اندک
افراهیم
افراهیم
شکوه
شکوه