مسوق

لغت نامه دهخدا

مسوق. [ م َ ] ( ع ص ) ستور رانده شده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیش رفته.
مسوق. [ م ُس ْ وِ ] ( ع ص ) سوق دهنده بطرف صید. ( از اقرب الموارد ): بعیر مسوق؛ شتر که شکار راند و شکاری ( شکارچی ) را بر شکار قادر گرداند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسوق. [ م ِس ْ وَ ] ( ع اِ ) چوبی که بدان ستور را رانند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

چوبی که بدان ستور را رانند

جمله سازی با مسوق

پس اين استثناء مسوق است براى اثبات قدرت مطلق خداوند، و با اينكه حكم كرده بهشتياندائما در بهشت بمانند، مع ذلك باز هم قدرتش مطلق است، و چنين نيست كه ديگر سلطنتىبر پيشينيان نداشته باشد، و خط بطلان بر ملك و سلطنت خود كشيده باشد، بلكه عينامانند قبل از حكم باز زمام امر و قدرت و احاطه بر آن را در دست دارد، و باز هم مى توانداز بهشت بيرونشان كند، هر چند وعده داده كه بيرون نكند، ليكن بيرونشان نمى كند تاخلف وعده نكرده باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسکل یعنی چه؟
اسکل یعنی چه؟
چسی یعنی چه؟
چسی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز