مسارح

لغت نامه دهخدا

مسارح. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مِسرح. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسرح شود. || ج ِ مَسرح. ( دهار ) ( منتهی الارب ). چراگاهها. رجوع به مسرح شود: که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. ( تاریخ بیهقی ص 4 ).

فرهنگ معین

(مَ رِ ) [ ع. ] (اِ. ) ج مسرح، چراگاه ها.

فرهنگ عمید

چراگاه.

ویکی واژه

ج مسرح؛ چراگاه‌ها.

جمله سازی با مسارح

8 - مسارح الافكار فى مطارح الانظار، (حاشيه بر تقريرات شيخ انصارى.)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال ای چینگ فال ای چینگ فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت