مساد

لغت نامه دهخدا

مساد. [ م ِ ] ( ع اِ ) مسأد. خیک روغن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خیک روغن از پوست بزغاله از شیر باز شده. || مشک انگبین و عسل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مسأد شود. || ( اِمص ) قوام و استواری: هو أحسن ُ مسادَ شَعر منک؛ او نیکوتر است از تو در درستگی موی و بربافتگی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
مساد. [ م ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَسَد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). أمساد. رجوع به مسد شود.
مسأد. [ م ِ ءَ ] ( ع اِ ) خیک روغن و شهد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مِساد. و رجوع به مساد شود.

فرهنگ فارسی

خیک روغن و شهد

جمله سازی با مساد

گیل هوواو، روزنامه‌نگار و سرآشپز آشپزی اسرائیلی در مصاحبه با بی‌بی‌سی گفت که سالاد اسرائیلی درواقع یک سالاد عربی فلسطینی است. این ایده که آنچه در اغذیه‌فروشی‌های نیویورک به‌عنوان «سالاد اسرائیلی» شناخته می‌شود، از سالاد مردمان فلسطینی نشئت می‌گیرد، مورد توافق جوزف مساد، استاد فلسطینی سیاست عرب در دانشگاه کلمبیا، به عنوان نمونه ای از تصاحب سالاد فلسطینی نیز است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاک یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز