لقو

لغت نامه دهخدا

لقو. [ ل َق ْوْ] ( ع مص ) لقوه زده گردیدن. || لقوه زده گردانیدن. ( منتهی الارب ). معلول به علت لقوه گردانیدن.

فرهنگ فارسی

لقوه زده گردیده. لقوه زده گردانیدن.

جمله سازی با لقو

اين واژه بر انسانها نيز به - به علت بد كار و دور از رحمت بودنشان - اطلاق شده است.در قرآن كريم درباره ئ منافقين آمده است: (( و اذا لقو الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلواالى شياطينهم قالوا انا معكم انما معكم انما نحن مستهزون )) (333)