چند بیغاره که در بیغولهٔ عاری شدی ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من
بر ره غولان نشستهاند حذر کن باز نهاده دهانها چو حواصل
غلت غولی میزدندی همچو غولان هر سوی جامگی حلاج و درزی موزه دورو کفشگر
بدو در ز هر سو ز غولان غریو شب اندر هوا گونهگون چهر دیو
جای غولان شده آن دشت که بود پیش ازین بیشه ی شیران چکنم؟!