غنچه خسپ

لغت نامه دهخدا

غنچه خسپ. [ غ ُ چ َ / چ ِ خ ُ ] ( نف مرکب ) کنایه از کسی که بسبب بی پوششی دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. چنانکه این حالت در مفلسان و تهیدستان ظاهر شود، و بعضی از فضلای شعرا کنایه از بچه لوند نوشته اند. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ). آواره. رند خراباتی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به غنچه خسپیدن شود:
سیر کوی تو چه حاجت به گلستان دارد
غنچه خسپان تو در سایه ٔدیوار تو بس.محسن تأثیر ( از بهار عجم ).در آغوش گلم از غنچه خسپان برون در
نباشد این چمن را شبنم از من پاکدامان تر.صائب ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که به سبب نبودن پوشش دست پای خود را جمع کرده بخوابد. ۲ - بچه لوند ۳ - رند خراباتی.

جمله سازی با غنچه خسپ

💡 فرو رفتن تو شده غنچه خسپ لاله و گل نکرده است چمن سینه بر هوا بی تو

💡 کند نسیم خبردار غنچه خسپان را شبی که سیر گل ماهتاب خواهد کرد

💡 تبسم بر لب آید وقت رحلت غنچه خسپان را به گوش از خنده های گل صدای کوس می آید