غنود
جمله سازی با غنود
داور عادل که فتنه گفت ز عدلش تا به ابدگر غنود می چه غمستی
راحت این بزم بر ترک طمع موقوف بود دستها بر هم نهادیم از طلب، مژگان غنود
غنود دیدهٔ بلبل ز باد شهریور ز شهریار چرا چشم من شبی نغنود؟
بخت غنود و به درد دل نغنودم گر به فراقت غنودمی چه غمستی
نفس برید و دل از مهر همنفس نبرید غنود بخت و دمی یار در برم نغنود