لغت نامه دهخدا
علی دایه. [ ع َ ی ِ ی َ ] ( اِخ ) رجوع به علی ( ابن عبداﷲ ) و تاریخ بیهقی شود.
علی دایه. [ ع َ ی ِ ی َ ] ( اِخ ) رجوع به علی ( ابن عبداﷲ ) و تاریخ بیهقی شود.
💡 و وزیر و بو سهل پیش امیر بودند نشسته، و من و دیگر دبیران در آن مسجد دهلیز که دیوان رسالت آنجا آرند بوقتی که پادشاهان بر قلعت روند بودیم. فرّاشی آمد و مرا بخواند، پیش رفتم، سوری را یافتم ایستاده با بو الحسن عبد الجلیل و بو العلاء طبیب. امیر مرا گفت: با سوری سوی سباشی و علی دایه رو که پیغامی است سوی ایشان، تو آنرا گوش دار و جواب آنرا بشنو، که ترا مشرف کردیم، تا با ما بگویی.