دیوانگی، ز عقل معاش است بی نیاز زنجیر هست، بند قبا را چه میکنی؟!
غنج و نازش ز راه چشمم داد داروی بیهشی به عقل معاش
به نوبهار کسی را که نیست عقل معاش به گوشه ی چمنی شد کنار آب گرفت
تعلیم زاره گیر در عقل معاش چیزی سوی خود میکش و چیزی میپاش
عشق گوید پاکباز و فرد باش عقل گوید کسب کن عقل معاش