چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
ز پیشان با سپاهی بازکردند به بزم عیش و عشرت ساز کردند
به افغان گفت عشرت ساز او باش به سر میگفت پا انداز او باش
مغنی ساز عشرت ساز میکن بسوز این ساز را دمساز میکن
هر کهرا بود برگ عشرت ساز عیش میکرد با تنعم و ناز
نداده حادثهیی رو ز هیچ سوی مگر شب گذشته که کردیم ساز عشرت ساز